خب، امروز 2 شنبه، 1 مهر ماهِ سالِ 98.
اولا که ورودِ پاییز رو تبریک میگم :)
امروز به شدددت روزِ پیچیده ای بود.
فکر کنین برنامه ای که به ما دادن، با برنامه ی کلاس کنکور هامون متفاوته!
یه سری از بچه ها کلاس کنکورِِ مدرسه رو میریم و یه سری نه.
همین باعثِ دردسر شده.
مثلا امروز زنگ آخر حسابانِ کنکوری داشتیم. ولی تو برنامه بود مدیریت خانواده :/
بعد منم نه جزوه برده بودم نه تکالیفشو.
خلاصه که خیلی ضایع بود.
به همین منوال، برای فردا 2 زنگ گسسته و هندسه داریم. ولی وقتی پرسیدیم گفتن نه فیزیکِ کنکوری دارین :/
بعد الان معلم گستته مون تو گروه گفته فردا با من دارید. :///
سال های قبل که ما کتاب داشتیم، روزِ اول باید همه ی کتابا رو می بردیم تا ببینیم چی داریم حالا. بعد امسال برنامه دادن ولی کتاب نداشتیم
استرسِ خیلی خیلی شدیدی دارم. هیچ جوره بروزش ندادم ولی دارم دیوونه میشم.
فکر به این که اگر نرسم، اگر خراب کنم، اگر تلاشام تهش به خاطر یه حالِ ناخوش به فنا بره و. داره ذره ذره نابودم می کنه.
سعی می کنم بهشون فکر نکنم، ولی واقعا تو ناخودآگاهمه.
زنگ اول شیمی داشتیم. معلمش خیلیییی خوب و پر انرژی بود. خوشحالم که معلممونه :))))
زنگ دوم رسما هر چی انرژی از زنگ قبل گرفته بودم+انرژی خودم تخلیه شد :/ معلم دینی مون خیلی خشک و جدی و خسته است :/ خیلی یه جوریه.
بنابراین تصمیم گرفتم سرِ کلاسش نشینم و همون تایم رو برم خودم دینی بخونم!
مطمئنم بازدهیم بیشتره!
امروز که به زوووور خودم رو نگه داشتم تا نخوابم سرِ کلاسش
زبان هم نشد که بیاد. ولی معلمِ زبانِ دهم و یازدهممون هم بود و میشناسمش. خیلی خیلی پر انرژی و اکتیوِه و خوشحالم از این بابت.
زنگ آخر هم که دیگه معلمِ عزیز تر از جانِ حسابان :)))
(درسته که با معلم حسابان پارسالم خیلی مشکل داشتم :/ ولی این یکی یه چیز دیگست اصلا و واقعا و عمیقا حس می کنم دوباره عاشقِ ریاضی و حسابان و محاسباتش شدم!)
+امروز صندلی نداشتم :/ بله، چون دو تا صندلی ای که خالی بود یکیش پشتی نداشت و یکی دیگه دسته :/ رو اونی که دسته نداشت نشستم و خداروشکر از اونجایی که تخته شاسی همراهم بود تونستم یه کاریش بکنم ولی سخت بود!
++معلم شیمیِ کلاس هشتمم رو دیدم و به واقع ذوووق کردم :))) خیلی خوبه این بشر! (ولی کاش معلم شیمی نهم یا معلم ریاضی نهمم رو هم می دیدم :( )
+++خدایا شکرت :)
درباره این سایت